معنی غوزه خشخاش

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

غوزه

(اسم) غلاف پنبه که پنبه از آن بر نیامده باشند میوه ناشکفته پنبه گندک. یا غوزه پنبه. پنبه ای که از پوست جدا نشده بیلم، غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق خشخاش و غلاف خشخاش کوکنار. یا غوزه آب. حباب. یا غوزه نقره. مهره نقره قداس.


خشخاش

پارسی است زینان تارخیرا از گیاهان (اسم) گیاهی است از تیره کوکناریان دارای ساقه باریک و برگهای طویل و درشت و مضرس. گلهای آن سفید و ارتفاعش بیک متر بالغ میشود. میوه خشخاش بشکل حقه است (غوزه) و پس از ریختن برگها گل در سر شاخه آشکار گردد. وسط آن پر از دانه های ریز سفید است که آنرا میخورند و روغن آنرا استخراج کنند. چون پوست غوزه خشخاش را پس از رسیدن با تیغ مخصوص خراش دهند از آن شیره ای سفید بیرون آید که پس از خشک شدن برنگ قهوه یی در آید و همانست که بنام تریاک نامیده میشود. در شیرابه خشخاش الکالوئیدهای مختلف مانند مرفین نار کوئین و غیره موجود است، نوعی پارچه که در گرگان می بافتند.

گویش مازندرانی

غوزه

غوزه – پنبه ی باز نشده


تل غوزه

غوزه ی پنبه قبل از رسیدن

لغت نامه دهخدا

غوزه

غوزه. [زَ / زِ] (اِ) گوزه ٔ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوزه ٔ پنبه. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی). گُندَک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پنبه ٔ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری). غلاف پنبه را گویند که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و معرب آن جوزقه است. (برهان قاطع). پوست بالای پنبه که هنوز نترکیده باشد و این لفظ در اصل گوزه است مرکب از گَوز بمعنی چارمغز، و «ه » نسبت که افاده ٔ معنی تشبیه کند. (از غیاث اللغات). پوست بالای پنبه و بالای خشخاش، معرب آن جوزق. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). در اصفهان کلوزه خوانند. (فرهنگ رشیدی). جوزی بود که که در آن پنبه باشد. (فرهنگ اوبهی). پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. میوه ای است که پنبه از درون آن بیرون آرند. غوزک. غوژه. جوزق. جوزقه. جوزه. غوزغه. رجوع به گوزه شود. || غلاف و پوست بعضی گیاهها، از قبیل: پنبه و خشخاش و شقایق و جز آن. تخمدان بعضی گیاهان، مانند: شقایق و خشخاش و جز آن.
- غوزه ٔ پنبه، پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. بَیَلم. رجوع به معنی اول غوزه شود.
- غوزه ٔ خشخاش، پوست و غلاف خشخاش. کوکنار. رُمّان ُالسﱡعال. رجوع به کوکنار و گوزه شود.
|| حُباب آب و شراب و دوشاب و جز آن.
- غوزه ٔ آب، کنایه از حباب است، و آن شیشه مانندی است که بیشتر به وقت باریدن باران بر روی آن بهم رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا). حُباب. حَبَب. نُفّاخه. یَعلول. غُرّان. (منتهی الارب).
|| گوی نقره که بعربی قُداس خوانند. (برهان قاطع). مهره ٔ نقره شبیه به مروارید. (ناظم الاطباء).
- غوزه ٔ نقره، کنایه از مهره ٔ نقره. مهره ٔ سیمین که مانند مروارید باشد. قُداس.


خشخاش

خشخاش. [خ َ] (اِخ) ابن حباب بن حارث که بعضی او را خشخاش بن مالک بن حارث آورده اند از صحابیان بود. (از منتهی الارب).

خشخاش. [خ َ] (ع اِ) مردم با سلاح و زره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || کوکنار و آن چند قسم است بستانی و منثور و مقرن و زبدی. (منتهی الارب). کوکنار. (مهذب الاسماء).
خشخشاش از نظر پزشکی: دربرهان قاطع آمده است: خشخاش چند قسم باشد ابیض و اسود و زبدی و مقرن. خشخاش ابیض بوستانی است و آن سرد و تر باشد و بعضی گویند خشک است خوردن آن با عسل منی را زیاد کند و خشخاش اسود صحرائی است و آن را خشخاش مصری هم می گویند و آن سرد و خشک است، در سیم اگر بکوبند و با شراب بخورند اسهال را نافع باشد و خشخاش زبدی نوعی از خشخاش است و آنرا برگ و تخم و ثمر سفید می باشد و آن مسهل بلغم است و خشخاش مقرن خشخاش بحری است و آن پیوسته در کنارهای دریا روید و غلاف آن مانند شاخ گاو باشد و با شیر بر نقرس طلا کنند نافع است و مطلق آن را به عربی رمان السعال گویند:
حب خشخاش کند در عسل شهد بکار.
سعدی.
کجا دانه داند بخشخاش در
که چون می دهد کشت خشخاش بر.
امیرخسرو.
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ می زند خشخاش.
سعدی.
خشخاش سفید و سیاه می باشد سفید سعال را مفید است و عصاره اش را افیون خوانند و آن مخدر است و خواب آرد. (نزهه القلوب).
جهان در جنب این نه سقف مینا
چو خشخاشی برد بر روی دریا
نگر تا تو از این خشخاش چندی
سزد گر بر بروت خود بخندی.
شبستری.
توضیح: گیاهی است گل دار از تیره ٔ پاپاوارسه. از اقسام مختلفه ٔ خشخاش یک رقم در ایران زراعت میشود. (پاپاورسومنی - فروم) ولی رنگ گل آنها مختلف و ارتفاع متوسط این گیاه یک ذرع است. تخم آن را در پائیز و گاهی نیز در بهارمی کارند در ایران زراعت آن با ترتیب صحیح علمی بعمل می آید. (یادداشت بخط مؤلف).
توضیح: از شیره ٔ خشخاش تریاک می گیرند. رجوع به تریاک شود.
- شیره ٔ خشخاش، تریاک. (از ناظم الاطباء).
|| ریزه. ذره. مقدار بسیار کوچک:
دو نیزه چو خشخاش گشت از نهیب
یکی را نجنبید پا از رکیب.
فردوسی.
سنگ روی خفته را خشخاش کرد
وین مثل بر جمله عالم فاش کرد.
مولوی.


غوزه فروش

غوزه فروش. [زَ / زِ ف ُ] (نف مرکب) آنکه غوزه فروشد. فروشنده ٔ غوزه ٔ پنبه. جوزقی. (دهار).

فرهنگ معین

غوزه

غلاف پنبه، غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق، خشخاش. [خوانش: (زِ) [معر.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

غوزه

غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن ‌را درنیاورده باشند،
غلاف و پوست دانه یا تخمدان بعضی گیاهان مانند خشخاش و شقایق،


خشخاش

گیاهی علفی، با ساقۀ باریک، گل‌های سفید، و برگ‌های دراز، درشت، و دندانه‌دار که بلندیش تا یک متر می‌رسد و از آن شیرۀ تریاک می‌گیرند، کوکنار،
میوۀ گرزمانند گیاه خشخاش که پس از ریختن برگ‌های گل در سر شاخه پیدا می‌شود،
دانه‌های روغنی، خوراکی، و ریز گیاه خشخاش که روغن آن را می‌گیرند،

فارسی به عربی

خشخاش

خشخاش

عربی به فارسی

خشخاش

خشخاش , کوکنار

خواص گیاهان دارویی

خشخاش

خوردن آن با عسل منی را زیاد می کند. خشخاش سیاه صحرایی است. کوبیده آن هم با شراب اسهال را سودمند می سازد. خشخاش سیاه مخدر استو خواب آور است. واگر بر پیشانی بندد سود می بیند. آب پز خشخاش را در گوش بچکانند تسکین دهنده است. آب سرد آن را در معالجه شدید چشم به کار می برند.

معادل ابجد

غوزه خشخاش

2819

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری